آرسینآرسین، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

آرسین حبیبی شاهزاده مامان و باباش

98/1/5

امروز به سمت مریوان داریم میریم ولی واقعا بارون شدید هست رفتیم مریوان ماهی کباب خوردیم و رفتیم بازار برات اسباب بازی خریدیم . تو راه که هستیم همش دوست داری بری ماشین بابا ابراهیم همش گریه میکنی بابایی بغلت کنه بابایی تو رو بخواونه بابایی بهت غذا بده خیلی بابا ابراهیم رو دوست داری
1 خرداد 1398

98/1/4

امروز اومدیم تو سنندج داریم میگردیم اومدیم خانه کرد . مسئول موزه انقدر ازت خوشش اومده کلی تو رو بغل کرد باهات عکس انداخت بعد رفتیم پار جنگلی آبیدر ولی انقدر بارون شدید میاد که نمیتونیم از ماشین پیاده بشیم امروزم کلی به همگیمون خوش گذشت تو هم کلا عاشق گردش هستی هرجا میریم ذوق میکنی قشنگ مامان
1 خرداد 1398

98/1/3

از زنجان حرکت کردیم داریم میریم به سمت سنندج وسط راه تو بیجاریه جایی پر از برف هست پیاده شدیم نمیدونی چیکار داری میکنی کلی برف بازی هوررررا قربونت برم مامانی
1 خرداد 1398

98/1/2

امروز با مامان سیماینا اومدیم زنجان رفتیم رختشورخانه و بازار زنجان تو بازار زنجان طبق معمول باغچه دیدی شروع کردی خاک بازی امروز هم تو زنجان کلی بهت خوش گذشت کلی هم تو اتاق نمک که حالت درمانی داره عشق کردی   ...
1 خرداد 1398

97/12/29

امشب شب عیده و ساعت 1 و نیم سال تحویل میشه اومدیم خونه مامان زهرا تو هم طبق معمول پابه پای ما بیداری شمع روشن کردیم ذوق میکنی فوت میکنی میگی هورا آخ قربونت بشم من عشق مامان ...
1 خرداد 1398

97/12/28

امشب چهارشنبه سوریه اومدیم کلی تو کوچه همسایه ها هستن ترقه میزنن فشفشه و ترقه های آبشاری تو هم کلی داری کیف میکنی همش میخوای بدوئی بری سمت آتیش ...
1 خرداد 1398

97/11/25

امشب با بابا یاسری اوردیمت هورا پارک تو پاساژ سمرقند اولش رفتی تو استخر توپ همش نگاه میکردی ما هستیم یا نه بعد دیگه کم کم عادت کردی کلی بازی کردی 3 دوره بازی کردی اصلا دل نمیکندی با گریه اوردیمت بیرون تو عاشق بازی کردن با بچه ها هستی ...
1 خرداد 1398

97/11/18

امروز داریم با ماشین برمیگردیم تهران فکر کنم کلی دلت برا بابا یاسر تنگ شده آخه 5 روزه بابایی رو ندیدی
1 خرداد 1398

97/11/17

امروز اومدیم میدان امام کلی درشکه سواری کردی ذوق کردی وسط میدان امام همش خاک بازی میکردی ما هم بعدش جایی دعوت بودیم تمام لباست رو کثیف کردی شیطونک مامان ...
1 خرداد 1398

97/11/16

امروز اومدیم چهل ستون ، باغ پرندگان . منار جنبان . پل خواجو وقتی رفتیم منارجنبان و پل خواجو تو ماشین پیش راننده خواب بودی دیگه ما تنها رفتیم گشتیم ولی تو باغ پرندگان بیدار بودی کل پرنده ها رو ول کردی چسبیده بوی به یه فلکه آب فقط انگشتت رو میکردی تو شیر آب اصلا به پرنده ها اهمیت نمیدادی تو آخه عشق آب داری ...
1 خرداد 1398